خدایا تو می دانی که تاجر پیشه نیستم و تجارت با عشق را کفر می شمرم و در مقابل پرستش تو که نیاز طبیعی قلب من است اجری نمی خواهم و شرم دارم که در مقابل تو بایستم و خیال داد و ستد با تو را داشته باشم.
من به خود اجازه نمی دهم که خود را در برابر تو چیزی به حساب آورم که به فکر معامله بیافتد!
من زاده ی توام.من از خود چیزی ندارم که در معامله با تو ارائه دهم... هر چه هست متعلق به توست.
شهید چمران.لبنان
نویسنده » پیوندی » ساعت 2:51 عصر روز پنج شنبه 89 بهمن 14
در این چند ماهی که در وبلاگستان بودم،فهمیدم اینجا یک قانون عجیب و نانوشته وجود دارد:
اگر تو صاحب وبلاگ هستی،حتما جزء جمعیت مردان این مملکتی، مگر اینکه خلافش ثابت شود!!
:::::::::::
پ.ن : این قانون نانوشته ی نت یک پیام نه چندان خوشایند دارد برای جمعیت نسوان! بد نیست دوستان بگویند چرا چنین انگاشتی وجود دارد؟
توضیح ضروری:غرض از طرح این بحث این نبود که چرا بنده و امثال بنده را برادر و آقا و .. خطاب می کنند بلکه بحت بر سر این است که هنوز جایگاه زنان به عنوان یک نیروی صاحب تفکر در جامعه ما تعریف شده نیست و البته هم زنان در این ماجرا نقش دارند و هم مردان و البته هر چند نقش زنان بیشتر است اما گاهی تفکر نیروی مردانه مانع از بروز حضور زنان در جامعه می شود.
نویسنده » پیوندی » ساعت 2:50 عصر روز پنج شنبه 89 بهمن 14
بسمالله الرحمنالرحیم
خدمت رهبر معظم انقلاب اسلامی، نائب امام عصر(عج) حضرت آیتالله خامنهای أیدکمالله تعالی بتأییداته الخالصه.
سلام علیکم و رحمةالله و برکاته.
امتثال امر، فرصتی برای عرض ارادت در این مرقومه باقی نمیگذارد لذا حقیر مستقیماً با استمداد از فضل بیمنتهای ربالعالمین وارد در اصل مطلب میشوم بعد از عرض این مختصر که:
ما با حضرتعالی بهعنوان وصیّ امام امت(ره) و نایب امام زمان(عج) تجدید بیعت کردهایم و تا بذل جان در راه اجرای فرامین شما ایستادهایم؛ همانگونه که پیش از این دربارهی امام امت(ره) بودهایم و بسیارند هنوز جوانانی که عشق به اسلام و شوق رضوان حق، آنان را در میدان انقلاب نگه داشته است؛ با همان شوری که پیش از این داشتهاند. خدا شاهد است که این سخن از سر کمال و صدق و از عمق قلوب همان جوانانی سرچشمه گرفته است که در تمام این هشت سال بار جنگ را بر شانههای ستبر خویش کشیدند. ما به جهاد فی سبیلالله عشق میورزیم و این امری است فراتر از یک انجام وظیفهی خشک و بیروح. این سخن یک فرد نیست؛ دست جماعتی عظیم است که بهسوی حضرت شما دراز شده تا عاشقانه بیعت کند. بسیارند کسانی که میدانند شمشیر زدن در رکاب شما برای پیروزی حق، از همان اجری در پیشگاه خدا برخوردار است که شمشیر زدن در رکاب حضرت حجت(عج) و نه تنها آماده، که مشتاق بذل جان هستند. سرِ ما و فرمان شما.
کمترین مطیع شما
سید مرتضی آوینی
در این باره ببنید:
مبشر صبح
دلم غم دارد
نویسنده » پیوندی » ساعت 2:49 عصر روز پنج شنبه 89 بهمن 14
صدای گریه نوزاد دل مهربان مادر را آتش می زد، هر چه نوازش کرد،لالایی خواند،قربان صرقه رفت،نوزادش آرام نشد.مضطر شده بود،طاقت اشک های دختر کوچکش را نداشت،بی فرار نزد علی رفت.
-علی جان!زینب آرام نمی گیرد!
"علی" زینب ش را در آغوش گرفت.لبخند زد تا شاید کودک ش به لبخند پدرانه ی او آرام شود. کودک نگاهی به چهره ی نورانی پدر کرد،خواست آرام گیرد اما... اما هنوز به آنچه می خواست نرسیده بود،گریه تنها راه رسیدن به "او" بود....آرام نشد،بی فراری اش افزون گشت.
"حسن" با چشم های نگران خواهر کوچک ش را می نگریست،می خواست خواهرش را در آغوش بگیرد تا شاید آرام شود اما به حرمت پدر لب دوخته بود تا صدای قلبش شنیده نشود. پدر که بی تابی برادر را دریافته بود "خواهر" را به وی سپرد. حسن صورت به صورت خواهر گذاشت، دست هایش را نوازش کرد. "خواهر" کمی آرام شد اما اندکی بعد دوباره این گریه بود که قلب همه را نا آرام کرد...آخر چه چیز این دختر آسمانی را اینچنین بی قرار کرده بود؟
"حسین" که دیگر طاقت گریه های خواهر را نداشت زینب را از آغوش برادر گرفت. چشم در چشمان "خواهر " دوخت،دست بر فلب کوچک "خواهر" گذاشت...و این بار این سکوت بود که فضای پر از گریه ی خانه را آرام کرد،آغوش حسین تکیه گاه امن"خواهر" بود...
زینب دیگر دلیلی برای بی تابی نداشت،او به دریای بی کران آرامش رسیده بود.حسین همه چیز زینب بود و زینب "خواهر" حسین...
نویسنده » پیوندی » ساعت 2:49 عصر روز پنج شنبه 89 بهمن 14
"برای اینکه بتوانیم بر طبق اقتضائات کشور و ظرفیت های کشور حرکت کنیم،احتیاج داریم به اینکه همت خود را چند برابر کنیم،کار را متراکم تر و پر تلاش تر کنیم."
حضرت آقا (حفظه الله)
از خدا توفیق خدمت در راه اسلام را بخواهید.(شهید میر حبیب گرم رودی)
نویسنده » پیوندی » ساعت 2:45 عصر روز پنج شنبه 89 بهمن 14